گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن
من به جان خواهم ترا عشق ای بلای آسمانی
شادمانی بعد عمری خود به تبریک من آمد
راستی تبریک دارد بعد عمری شادمانی
غم برون رفت از دل و بی خانمان شد گو ببیند
آنچه ما دیدیم ای دل از غم بی خانمانی
ماه من با نوجوانی خوب داند قدر عاشق
وز چنین بختی جوان پیر تو داند قدردانی
مهربان ماه مرا مسکین دلم باور ندارد
بس که دیده است ازمه نامهربان نامهربانی
ناله ی نای دلم گوش سیه چشمان نوازد
که این پریشان مو غزالان را بسی کردم شبانی